تصویر هدر بخش پست‌ها

𝕾𝖖𝖚𝖎𝖉 𝖌𝖆𝖒𝖊

به بزرگترین و اولین وبلاگ بازی مرکب ( اسکویید گیم) خوش اومدی قشنگم ✨🎀

تک پارتی/اسکویید گیم در دنیای موازی

| •~°cherry°~•

مقدمه:🦑 اسکوئید گیم: جهان موازی

در دنیایی موازی، مسابقه‌ی اسکوئید گیم نه توی یک جزیره‌ی مخفی، بلکه توی یک شهر آینده‌نگر زیر زمین برگزار می‌شد؛ شهری پر از نورهای نئونی، خیابون‌های شیشه‌ای و آسمونی مصنوعی. آدم‌ها برای بدهی یا پول نیامده بودن؛ بلکه برای یه آرزو. هر کسی که برنده می‌شد، یک آرزو براش برآورده می‌کردن. بیا ادامه🤜🏻✨️

🔴 بازی اول: "صدای قلب"

به جای عروسک غول‌پیکر، هر بازیکن وارد اتاقی شیشه‌ای شد. اونجا باید پنج دقیقه کامل بی‌حرکت می‌نشستن، در حالی که نور سبز و قرمز چشمک می‌زد. فرقش این بود که اگه کسی تکون می‌خورد، صدای قلبش روی بلندگو پخش می‌شد و همه می‌فهمیدن. اون لحظه، کسی که نتونست آروم باشه، از اتاق به بیرون منتقل شد. هیچ‌کس نمی‌مرد، فقط "ریست" می‌شد.

 

🍬 بازی دوم: "کلید یخ"

وسط سالن بزرگ، تکه‌های عظیم یخ قرار داشت. داخل هر یخ، یک کلید درخشان گیر کرده بود. بازیکن‌ها باید با دست‌های برهنه یا با ابزارهای ساده‌ای که پیدا می‌کردن، کلید خودشونو آزاد می‌کردن. اما مشکل این بود که کلیدها به‌هم شبیه نبودن؛ هر کس باید فقط کلید مخصوص خودش رو پیدا می‌کرد. بعضیا عجله کردن و شکست خوردن، بعضیام صبور بودن و موفق شدن.

 

🪢 بازی سوم: "طناب دوستی"

همه انتظار طناب‌کشی خشن رو داشتن. اما اینجا طناب وسطش به یک آتش شبیه هولوگرام وصل بود. اگه تیم‌ها همدیگه رو می‌کشیدن، طناب پاره می‌شد و هر دو تیم حذف می‌شدن. تنها راه برنده شدن این بود که تیم‌ها با هم طناب رو نگه دارن، تا آتیش خاموش بشه. خیلیا نتونستن اعتماد کنن و حذف شدن؛ اما چند نفر یاد گرفتن "رقیب بودن، همیشه به معنی دشمن بودن نیست".

 

♟ بازی نهایی: "شطرنج زنده"

آخرین مرحله یک صفحه‌ی شطرنج غول‌پیکر بود. اما مهره‌ها به‌جای جنگیدن، باید مسیر درست رو برای رسیدن به خانه‌ی امن پیدا می‌کردن. هر حرکت اشتباه باعث می‌شد بازیکن روی خونه‌ای بره که "حافظ اش پاک" می‌شد و دیگه نمی‌دونست چرا اونجاست.

فقط یک نفر تونست مسیر درست رو پیدا کنه: دختری جوان که تو همه‌ی بازی‌ها به بقیه کمک کرده بود، حتی وقتی شانس خودش کم می‌شد.

 

🎁 پایان

وقتی ماسک‌دارها براش "جایزه" آوردن، به جای پول یا طلا، یک جعبه‌ی کوچک نورانی بود. توی اون جعبه، "کلید زندگی" قرار داشت. بهش گفتن:

"با این کلید، می‌تونی به زندگی واقعیت برگردی و همه‌ی چیزایی که یاد گرفتی رو حفظ کنی. یا می‌تونی آرزویی بزرگ داشته باشی، ولی هرچی یاد گرفتی رو فراموش می‌کنی."

اون لحظه لبخند زد و گفت:

"من چیزی بزرگ‌تر از هر آرزو گرفتم... اینکه بفهمم زندگی، فقط بازی برد و باخت نیست، بازی همدلیه."

.دیدی چقدر درس اخلاقی برات نوشتم بعد تو لايک هم نمیکنی😂🤣.